برده ذهن عنوان کتابی بود که نوشتنش را آغاز کردم، اما هیچ گاه فرصتی برای به پایان رساندن آن پیدا نکردم، اما از ایدههای آن در این کتاب استفاده کردم. زمانیایده نوشتن “برده ذهن” به ذهنم رسید که مراجعی با شکایت افسردگی بعد از اتمام دوره درمان گفت: احساس میکردم تا کنون، برده ذهنم بودهام.
برشی از کتاب مهارت های زندگی بر اساس پذیرش و تعهد درمانی متمرکز بر شفقت
نویسنده: دکتر پیمان دوستی
ذهن مانند کودکی بازیگوش است که هر روز شما را به دنیای درونش دعوت میکند تا همبازی او شوید. اغلب بازیهای او جذاب است و حین بازی سناریوهایی تعریف میکند تا به نوعی ما را برای ادامه بازی مجاب کند. این خصلت ذهن انسان است تا خاطراتی از گذشته و داستانهایی از آینده را تعریف کند تا غرق در دنیای او شویم. البته که همه خاطرات گذشته و داستانهای آینده ترسناک نیستند. گاهیاین کودک بازیگوش شروع به مرور خاطرات خوب گذشته یا رویا پردازیهایی درباره آینده میکند.
گاهی ذهن درباره شکستهایمان میگوید و یا هشدارهایی درباره شکستهای آینده میدهد. برخی اوقات شروع به ارزیابی موقعیت و پیش بینی اوضاع میکند تا اطلاعاتی درباره فرصتها یا تهدیدهای پیش رو در اختیارمان بگذارد. طی سالها چنین ویژگیای به ما کمک کرده است تا نسلمان در این کره خاکی ادامه پیدا کند.
سفارش این کتاب
همه اینها بهاین معنی است که اگر شما هم درگیر چنین افکاری هستید، انسان هستید و ذهنتان فرآیند طبیعی خودش را طی میکند. ما معمولا کودکان را برای بازی دعوت نمیکنیم، بازی بخش جدایی ناپذیر زندگی یک کودک است. من نام بازیهای ذهنم را “افکار خودآیند” می نامم، پس کار ذهن، تولید فکر است. برخی از این افکار به طرز غیر قابل انکاری معنادار و واقعی هستند و برخی دیگر هیچ معنای خاصی ندارند و ما را زمینگیر میکنند.
برخی افکار به فرایند حل مشکل منجر میشوند و گاهی این ذهن چون کودکمان، دست به بازیهای خطرناکی برای تولید افکاری ترسناک میزند. البته که همه اینها طبیعی بوده و جزء جدا نشدنی تجربه انسانی است. مشکل از جایی شروع میشود که کودکمان بازی “زندان بان و برده” را شروع میکند و شما به راحتی در این بازی به نقش “برده” تن میدهید. به قدری در نقشتان فرو میروید که همه دستورهای او را واقعی قلمداد میکنید، طبق میل او رفتار میکنید و یا از سوی دیگر به مبارزه با او میپردازید.
افسوس که فقط عده کمی میدانند این “گوش به فرمانی یا مبارزه” ارمغانی جز رنج[1] به همراه نخواهد داشت. چه شما تسلیم فرمانهای ذهنتان شوید و چه با او به مبارزه بپردازید، عملکرد شما کاهش پیدا میکند. ممکن است زمان و انرژی زیادی را صرف مبارزه کنید و از دنبال کردن آنچه مهم است جا بمانید. در طرف دیگر سکه ممکن است اسیر خواستههای ذهنتان شوید و به جای دنبال کردن فرآیندهای مهم زندگیتان به دنبال اجرای فرامین او باشید.
تنها راهی که من برای آرام کردن این کودک میشناسم مرگ است. سناریو ترسناکی بود؟ نگران نباشید، شما می توانید بیاموزید که چطور به کودک بازیگوشتان فضایی برای بازی کردن بدهید. یاد میگیرید که چطور به ذهنتان اجازه دهید به هرکجا که میخواهد برود، هر داستانی که میخواهد تعریف کند و بدون اینکه اسیر بازی “زندان بان و برده” شوید یا به مبارزه بپردازید، او را مشاهده کنید و عملکرد خود را بالا ببرید.
[1]. Suffer